نقد و بررسی ماجرای نیمروز 2 : رد خون

"به کثیفی رد خون"

 

 

 

معرفی فیلم :

کارگردان : محمدحسین مهدویان

تهیه کننده : سید محمود رضوی

فیلمنامه نویس : ابراهیم امینی و حسین تراب نژاد

مدیر فیلمبرداری : هادی بهروز

بازیگران : بهنوش طباطبایی، حسین مهری، هادی حجازی فر، محسن کیایی، هستی مهدوی، جواد عزتی

جشنواره فجر 97

 

 

 

نقد و بررسی :

همین دیشب در اخرین سانس پخش به سختی تونستم یک بلیط تهیه کنم ، با شور و شوق وارد سالن شدم تا فیلمی ک از تیزر هاش ب نظر میرسید فضای سیاه تری نسبت ب سایر آثار مهدویان داره و همون فضای همیشگی مستند گونه اش رو یدک میکشه ببینم و کمی کیفور شم ؛ معمولا احساسات من با فیلم های تلخ بیشتر برانگیخته میشه !

واقعا امید داشتم ک مهدویان پس از گندی مثل لاتاری ب ژانر اصلی خودش برگشته یعنی تریلر سیاسی و احتمالا با یک اثر قوی طرف باشم ، از اونجایی ک فیلم هم پیش تولید سنگینی داشته و زمان کافی واسه پردازش اثر نهایی داشتن تقریبا مطمئن بودم ک رد خون همون اثریه ک بهش نیاز دارم تا کمی دانش تاریخیم رو گسترش بده و کمی احساساتم رو قلقلک بده !

اما .......

اما ماجرای نیمروز 2 : رد خون در کمال تعجب یک اثر بسیار ضعیف ، سطحی ، کلیشه ای و بی منطق بود !

نصف شب ک از سینما برگشتم بیشترین ناراحتیم این نبود ک چرا این فیلم بد بوده ! چون تو سینمای این روز های ایران دیدن یک فیلم بد خیلی طبیعی و عادیه !

از این ناراحت بودم ک زیادی ب مهدویان امید بسته بودم و برای دیدن فیلمش خودم رو ب آب و آتیش زدم !

ظاهرا مهدویان ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز 1 تموم شده و با ی مهدویان جدید طرف هستیم ک لاتاری و رد خون میسازه !

آخه چجوری ممکنه کارگردانی ک دو سال پیش با ماجرای نیمروزش مو رو ب بدنم سیخ کرد ، متعجب و متحیرم کرد ، یک فضا سازی بی نظیر ارائه داد ، بازی های خیلی عالی از بازیگراش گرفت ، اطلاعات تاریخیم رو بالا برد و در لحظه های لازم با سکانس های غیر منتظره اش مثل شهادت رجایی ، تیرباران مردم در خیابان و سکانس شهادت دختربچه بهت زده ام کرد و اشکم رو درآورد ، و کارگردانی ک با بودجه ب مراتب بیشتر و پروداکشن عظیم تر و 135 دقیقه زمان برای روایت داستان یک فیلم کاملا یکنواخت ، بدون فراز و فرود ، ب طرز عجیبی بی منطق و مخاطب رو دراز گوش فرض کن و ضعیف در پرداخت صحنه های اکشن تقلیل پیدا کرده باشه و منی ک مدت ها بود وبلاگ رو ب حال خودش رها کرده بودم ب خاطر مشغله های بسیارم وادار کنه ک دست ب کیبورد بشم و احساساتم رو با بقیه ب اشتراک بگذارم !!

ماجرای نیمروز 2 دقیقا در مقابل قسمت اولش قرار میگیره ، با اینکه ادامه اون محسوب میشه و همون کاراکتر ها رو یدک میکشه اما درواقع جایی قرار گرفته دقیقا دربرابر قسمت اول !

هر ویژگی مثبتی ک در قسمت یک داشتیم اینجا حذف شده !

ضرب آهنگ قسمت اول تند بود ، اینجا شدیدا کند و خسته کننده 

قسمت اول پر بود از سکانس های غیرمنتظره ک ب خاطر شیمی بین کارکتر ها و پرداختی ک شده بودند برای ما ملموس بود اما اینجا انقدر فضا فانتزی و خامه ک اصلا نمیشه با کاراکتر ها ارتباط گرفت !

مثلا هستی مهدوی وقتی وسط درگیری توسط همسرش رها میشه و شروع ب زجه میکنه انقدر ک شخصیتش و ارتباطش با همسرش جا نیفتاده ک مخاطب هیچگونه ارتباطی نمیتونه با این شخصیت برقرار کنه و درکش کنه !

 

 

متاسفانه رد خون ضربه خیلی بدی از خام بودن شخصیت هاش خورده ، ما اینجا در برابر قسمت یک قرار گرفتیم ک یکسری شخصیت پخته تحویل ما داد و اینجا ب همون شخصیت ها هم گند میزنه !

هادی حجازی فر یا کمال در قسمت اول یک شخصیت کاریزماتیک و جذاب و کله خراب بود اما اینجا ب یک کاراکتر بدون هویت تبدیل شده !

این شخصیت دلیل سیگار کشیدنش چیه آخه ؟!

مثلا میخواستی صحنه آخر رو خاص کنی ک با ی سیگار روی لب ، کنج پنجره زیر بارون تو ی بالکن ی اسلحه دوربین دار دستش گرفته و منتظر شکار خواهرشه ؟!

آخه با چه منطقی کاراکتر کمال رو سیگاری کردی ؟!

یا شخصیت صادق از یک شخصیت متین و معقول ب ی شخص با تصمیم گیری های عجولانه و بی منطق تبدیل شده !

آخه چرا باید صادق همچین عملیاتی رو اینجوری طراحی کنه ؟!

چجوری انقدر ساده اجرا شد ؟

چرا وقتی شکست خورد و شادکام شهید شد هیچ عواقبی گریبان گیر صادق نشد ؟!

چرا اصن صادق همه جا هست ؟!

مسئول اطلاعات تو تهران چرا باید تو مرصاد کرمانشاه با همون تیم مسئولیت تیم اطلاعاتی رو ب عهده بگیره ؟!

و پرسش های بی انتهایی درمورد سایر کارکتر ها ک همگی از نبود پشتوانه شخصیتی رنج میبرن !

 

 

اما بزرگترین مشکل رد خون بی منطقی عجیب اتفاقات فیلمه ! انگار ک با یک فیلم هندی طرفیم !

همه چیز رندوم طبق خواسته کارگردان در زمان های مورد نظر و دقیقا در مکان های مورد نظر اتفاق میفته !!

برای مثال ب ذکر چند نمونه بسنده میکنم !

صادق وسط درگیری جنگ خیلی راحت میره کمال رو پیدا میکنه !

کمالی ک اونبار ب سختی راضی شد اینبار خیلی راحت قبول میکنه و جنگ رو ول میکنه !

خیلی راحت عملیات تصویب میشه !

یهو میبینیم ک وسط عراقیم و کمال و شادکام در حال اجرای عملیات !

و خیلی راحت عملیات لو میره !

و کمال خیلی راحت فرار میکنه بدون اینکه ما چیزی از جزئیات فرارش از اون مهلکه ببینیم !

سکانس بعدیش کمال سوار کامیون زیر گاو ها پنهان شده و سیگار میکشه !

خیلی راحت از مرز عراق خارج میشه و وارد ایران میشه !

اینم ک اون موقع بین ایران و عراق جنگ بوده و اینکه چجوری انقد راحت بین دو کشور جا ب جا شده رو هم فقط کارگردان میدونه !

بعد سکانس بعد میبینیم تو قهوه خونه داره املت میزنه !

اینکه پولش رو هم از کجا آورد بازم الله اعلم !

بعد خیلی راحت سکانس بعدی تو تهران تو شهرک اکباتان میبینیمش !

برای کمال کافیه دیگ ، از بقیه چند تا مثال بریم !

کمال و افشین بین اون چند هزار نفر جمعیت پشت بیسیم خیلی راحت صدای عباس زریفیان رو تشخصی میدن !

بعدش خواهر کامل صحبت میکنه و کمال بازم از پشت بیسیم صدای خواهرش رو تشخیص میده !

اینم ک بین اون همه جمعیت و اون همه سیگنال اینا دقیقا صدای عباس و سیما رو شنود میکنن و باهم صحبت میکنن بازم الله اعلم !

بعد محاهدین ک اومدن با ی حمله هلیکوپتری قلع و قم میشن و عقب نشینی میکنن !

افشین و کمال هم مثل جیمزباند میرن دنبالشون و بازم خیلی اتفاقی بین اون همه آدم دقیقا عباس رو پیدا میکنن و شکارش میکنن !

بعد سیما وسط اون درگیری ها خیلی راحت با لباس ی زن کرد از اونجا میزنه بیرون !

بعد خیلی راحت وارد تهران میشه با لباس های جدید !

اینم ک این لباس ها از کجا میان

اب و غذاش چی میشده

و هزینه های جا ب جایی رو از کجا میاورده

چجوری از ایست و بازرسی ها ب راحتی رد میشده

اینارو هم از آقای نویسنده اگه دیدید از طرف من بپرسین !

و حالا پایان فیلم !

خیلی اتفاقی همون روزی ک سیما بعد این همه مدت وارد تهران شده خبر ب صادق میرسه ک سیما خواهر کماله !

خیلی اتفاقی همون روز در همون مکان و در همون زمانی ک سیما قراره بیاد افشین و کمال منتظرشن !

کمال ک اصلا میدونسته کجا میشینه و با دوربین دار زوم کرده تا شکارش کنه !

و سیما خانوم دقیقا سر وقتی ک براش تعیین شده در مکانی ک باید میبود حاضر میشه و نقشه افشین و کمال اجرا میشه و برادر صادق هم دقیقا همون لحظه در حال شکار صحنه ها بوده !

و در پایان صحنه با نمای بی مفهوم چشم خدا از بالا تموم میشه درحالی ک کمال با ی سیگار روی لب میره و تفنگش رو تحویل میده !!!!

بسه دیگه !!

رد خون حتی توی این اتفاقات بی منطق روی دست لاتاری بلند شد ! مهدویان اثر ب اثر داره بی منطق تر با مخاطب هاش برخورد میکنه !

 

 

کلام آخر :

ماجرای نیمروز رد خون اثری بی منطق ، ضعیف ، سطحی و در عین حال شدیدا پر ادعاست

اثری ک در کارگردانی صحنه های اکشنش شدیدا لنگ میزنه ، موسیقی متن در جای درست استفاده نشده و فیلمنامه پر از حفره های ریز و درشت و عجیب غریبه

آقای مهدویان عزیز وقتی شما میخوای بلند پروازیت رو ثابت کنی و دست روی سوژه سختی مثل عملیات مرصاد میزاری لطفا جسارتش رو هم ب خودت بده که وارد ابهامات و زوایای پنهان مرصاد بشی ن اینکه کل چیزی ک نشون بدی فتح دوتا شهر و عقب نشینی با شلیک 2 تا هلیکوپتر باشه

و اینکه در نوشتن فیلمنامه با چند تا کاربلد مشورت کن و به خودت کمی فرصت بده ! انقدر داری سریع فیلم میسازی ک فیلم هات کاملا دارن از دست میرن و کسی مثل من ک عاشق ماجرای نیمروز 1 بود و جزو برترین آثار چند سال اخیر میدونست اون اثر رو  ب جایی میرسونی ک اینجوری حالش با دیدن فیلمت بد شه

 

نقاط ضعف :

فیلمنامه پر حفره

شخصیت های خام

کارگردانی صحنه های اکشن ضعیف

عدم ورود ب اصل ماجرای مرصاد

روایت کاملا بی نتطق و هندی وار

طولانی و کسل کننده بودن فیلم

نداشتن نقطه فراز و فرود

 

نقاط قوت :

پروداکشن عظیم

فیلمبرداری خاص مستندگونه

گریم و طراحی لباس خوب

 

امتیاز ماجرای نیمروز 1 : 83

امتیاز ماجرای نیمروز 2 رد خون : 35